خاطرات اورکلاکی!:دی

[Turok]

سلام خدمت دوستای عزیز و گلم


تو این تاپیک خاطرات اورکلاک هایی که داشتین و فکر میکنین برای بقیه هم خوندنش طنز و جالبه بزارید دور هم شاد باشیم
یا شاید درس عبرت بگیریم


بزار خودم شروع کنم
روز اولی که فلاکس خریده بودیم (من و Majid oc) عصر بود و خیابونا خیلی شلوغ کارتونش هم جای دست نداشت اخر سر از کارتون دراوردیم تا راحت تر ببریمش
خیابونا خفن ترافیک بود گفتیم بزار با مترو بریم
کارتو زدیم خواستیم بریم تو یهو از دو طرف نگهبانا اومدن بالا سرمون گفتن این چیه؟؟
2 ساعت توضیح دادیم که اره دانشجوییم و این داستانا
نمیدونم شاید پیش خودشون فکر میکردن بمبه اوردیم مترو رو بترکونیم

خلاصه!! رفتیم تو... بعد که از مترو بیرون اومدیم سوار تاکسی شدیم دیدیم گوشی دوست عزیزمون هم دزدیدن و نیستش
از همونجا بود که داشتانهای ما شروع شد....

نتیجه گیری:
موقع خرید تانک نیتروژن مواظب باشید گوشی دوستتون رو ندزدن

[SETIZEN]

ممنون از بهزاد عزیز.

درس عبرت گرفتیم

دوستان اهل فن و اساتید لطفا بیاین به ما شاگردا درس عبرت اورکلاکی بدید استفاده کنیم

[morteza.p]

درود

عجب تاپیک باحالی :دی

اولین oc پارتی ما روز چهار شنبه سوری بود . یادش بخیر .

واسه اولین بار بود داشتم LN2 رو میدیم . همین جوری خیره شده بودم به فلاکس نیتروژن که یهو دیدم گردنم داره یخ میزنه با یه حرکت آکروباتیک خودمو از صحنه دور کردم . نامردا غریب گیر آورده بودن

خیلی ترسیده بودم :دی تمام گردن و دوشم یخی شده بود .

خلاصه بعد از 36 ساعت بیداری به بچه ها گفتم من میرم بخوابم .

توی خواب هم رحم نکردن نامردا . هنوز نیم ساعت نخوابیده بودم که یهو یه فلاکس پر روم نیتروژن ریختن چنان با ترس از خواب بلند شده بودم که از تخت افتادم پایین

خلاصه نذاشتن بخوابم .

12 ساعت بعد سعید گفت میخوام برم لالا ....

منم نامردی نکردم , کمی صبر کردم که قشنگ بخوابه بعد شروع به کار کردیم اونم با فیلم برداری از صحنه جرم :دی

وقتی LN2 رو ریختم روی سعید , بیچاره از ترس مادرشو صدا میکرد

نتیجه اخلاقی :

هر بلایی سر مردم بیاری , سر خودتم میاد

[.SouSHIanT.]

به به چه تاپیک خوبی ...
دوستان پشت عکس امضای سعید عزیز داستان ها نهفته ...
همین یکی دو ماه پیش که خونه سعید جان که مشغول 955 بنیامین جان بودیم " کار گروهی ! " (البته همه نه !سعید داشت با اون بیلبیلک oc dial اف اس بی میداد بنی هم f7 میزد ) متاسفانه سرشیر تانک شکست و چون خیلی سرد شده بود با دستمال و حوله هم نمیشد ببندیش ...
گویا قبلا هم واسه تانک این اتفاق افتاده بود ...
خلاصه در یک حرکت خودجوش دونفر تانکو گرفته بودن ، یکی شیرشو یکی هم زیر لولش کاسه گرفته بود !!! دسته اخر با انبردست بسته شد !

[Only registered and activated users can see links. ]

نتیجه اخلاقی : همیشه یک انبردست داشته باشین

شادباشین

[Aliover]

پارسال بود.
تازه به این سایت اومده بودم.
تازه با واژه فرکانس های بالا تر از 4000 آشنا شده بودم!
حدودا بهمن ماه بودش که کولر پردازده خریدم.
ولی بازم تو تست ها کم میآورد.
گفتم چی کار کنم چی کار نکم که چشمم به پنجره افتاد.
اونروز برف سنگینی اومده بود.
هوا هم حسابی سرد بود.
صبح که اومدم تست کنم هوا چنان سرد بود که
پدرم میگفت روغن کمک های ماشین انگاری یخ زده و کمکهای ماشین کار نمیکنن!
دمای هوا. رو خودم با دماسنج تست کردم شد منفی پانزده!
در و پنجره خونه رو باز کردم.شوفاژ ها رو هم خاموش کردم.
وقتی که حسابی شروع کردم به لرزه،
ده تا فن کیس رو روشن کردم تا پی سی حالش جا بیاد.
بعد ده دقیقه پی سی رو روشن کردم
دیگه آخرای تست که داشتم فرکانس سی پی یو رو زیاد میکردم دندونام، از مود سایلنت رفته بودن رو مود ويبره!:-D
وقتی فرکانس مورد نظرم و رو زدم، بازم وسوسه شدم که بیشتر روش کار کنم.
بعد دیدم نمیره شروع کردم به ولتاژ دادن.
تو اون دما به اون 555بی چاره تا1.91 ولتاژ دادم.!:-D
البته با ولتاژ. 1.77 4620 زد.
البته به چشم 4715 رو هم دیدم ولی ترسیدم با این ولتاژ های بالا سی پی یو بسوزه.
دمای این 555 آنلاک به سه هسته تو اون هوای سرد، بدون لود. بالای 50
درجه بود!
دیگه آخرای کار نه از سرما که ترس سوختن پردازنده داشتم میلرزیدم.
نتیجه این که بعد تست یه سرمایی خوردم که تا عمر دارم یادم نمیره.
بنده فقط یک هفته تو تب و لرز بودم.
کارم به بیمارستان کشید!:-D
آه اون 555 منو گرفت.
تازه یکه خاطره هم سر اون خنک کاری من دآوردی قابلمه یخی دارم که فرصت بشه براتون میگم.
دمای پردازنده به 3 درجه رسید.

[Turok]

خاطرات خوبی بود
مرسی

یه درس دیگه ای که میشه گرفت اینه که وقتی حاج مرتضی و حاج سعید و عنصر حیات یعنی نیتروژن با هم 1 جا بودن
فکر کنیم آژیر خطر روشن کردن و فوری اونجا رو ترک کنیم
وگرنه یا از نیتروژن میمیرین یا از خنده

خیلی ترسیده بودم :دی تمام گردن و دوشم یخی شده بود .
توی خواب هم رحم نکردن نامردا . هنوز نیم ساعت نخوابیده بودم که یهو یه فلاکس پر روم نیتروژن ریختن
.
.
.
وقتی LN2 رو ریختم روی سعید , بیچاره از ترس مادرشو صدا میکرد

[morteza.p]

خاطرات خوبی بود
مرسی

یه درس دیگه ای که میشه گرفت اینه که وقتی حاج مرتضی و حاج سعید و عنصر حیات یعنی نیتروژن با هم 1 جا بودن
فکر کنیم آژیر خطر روشن کردن و فوری اونجا رو ترک کنیم
وگرنه یا از نیتروژن میمیرین یا از خنده

درود

حالا کجاشو دیدی داداش

خاطرات تنکابن و ارومیه مونده هنوز

تا این حد بهت بگم که توی ارومیه علی جان 24 ساعت توی کما بود میگفت از دست شماها من دیگه اونجا نمیام

[Blue Rose]

یکی از خاطرات خوب اورکلاکم مربوط به 3 سال پیش میشه،یکی از دوستان(اسمش علی بود مثله خودم) از بابت ضعف پردازنده خود نالان بود و از قضا بنده نیز که به قول خودم دستی در اورکلاک داشتم پیشنهادی مبنی بر افزایش فرکانس پردازنده و کارایی خدمت دوست گرامی دادم،خلاصه سرتون رو به درد نیارم بعد از کلی آرتیست بازی و بیرون ریختن دل روده کیس بیچاره اقدام به اورکلاک به صورت کاملا آهسته و پله ای کردم،در حین عمل اورکلاک ناگهان چشمان مبارک به پاور تقلبی و بسیار بی کیفیت افتاد.پس از مشاهده عمق فاجعه در کیس دوست محترم ناگهان عامل بازدارنده اورکلاک که در روح هر فرد اورکلاکری موجود هست()به کار افتاد و بعد از کلی توضیحات که جانب دوست عزیزم عرض کردم با بیان این که پاور مورد نظر ولتاژ کافی و مناسب برای اورکلاک را دارا نمی باشد اقدام به اعمال تنظیمات اولیه مادربرد کردم،اما ناگهان صدای مهیبی از سمت پاور کیس به گوش رسید بنده که از فرط ترس به سرعت منطقه حادثه را با یک پرش جانانه ترک گفته بودم چشمانم به هیکل لرزان دوست گرام افتاد که در کنار کیس مبهوت و انگشت به دهان ایستاده بود پس از چند صباحی که از شوک وارده هر دو برون گشتیم از علت وقایع جویا شدم،از قضا مشخص گشت در زمانی که تمام حواس بنده در خدمت کیس و جامعه اورکلاکینگ بوده،دوست گرامی بنده در یه حرکت جانفشانانه و به درک خویش قدم برداشتن در امر خطیر اورکلاک اقدام به تغییر سوئیچ ولتاژ پشت پاور کرده بود.

نتیجه گیری اخلاقی هیچگاه با کسی که اسمش علی هست اقدام به اورکلاک نکنید.

[Don_Corleone]

نتیجه گیری اخلاقی هیچگاه با کسی که اسمش علی هست اقدام به اورکلاک نکنید.

اين جمله رو بايد با طلا نوشت زد سردر سايت

[Agent 47]

یکی از خاطرات خوب اورکلاکم مربوط به 3 سال پیش میشه،یکی از دوستان(اسمش علی بود مثله خودم) از بابت ضعف پردازنده خود نالان بود و از قضا بنده نیز که به قول خودم دستی در اورکلاک داشتم پیشنهادی مبنی بر افزایش فرکانس پردازنده و کارایی خدمت دوست گرامی دادم،خلاصه سرتون رو به درد نیارم بعد از کلی آرتیست بازی و بیرون ریختن دل روده کیس بیچاره اقدام به اورکلاک به صورت کاملا آهسته و پله ای کردم،در حین عمل اورکلاک ناگهان چشمان مبارک به پاور تقلبی و بسیار بی کیفیت افتاد.پس از مشاهده عمق فاجعه در کیس دوست محترم ناگهان عامل بازدارنده اورکلاک که در روح هر فرد اورکلاکری موجود هست()به کار افتاد و بعد از کلی توضیحات که جانب دوست عزیزم عرض کردم با بیان این که پاور مورد نظر ولتاژ کافی و مناسب برای اورکلاک را دارا نمی باشد اقدام به اعمال تنظیمات اولیه مادربرد کردم،اما ناگهان صدای مهیبی از سمت پاور کیس به گوش رسید بنده که از فرط ترس به سرعت منطقه حادثه را با یک پرش جانانه ترک گفته بودم چشمانم به هیکل لرزان دوست گرام افتاد که در کنار کیس مبهوت و انگشت به دهان ایستاده بود پس از چند صباحی که از شوک وارده هر دو برون گشتیم از علت وقایع جویا شدم،از قضا مشخص گشت در زمانی که تمام حواس بنده در خدمت کیس و جامعه اورکلاکینگ بوده،دوست گرامی بنده در یه حرکت جانفشانانه و به درک خویش قدم برداشتن در امر خطیر اورکلاک اقدام به تغییر سوئیچ ولتاژ پشت پاور کرده بود.

نتیجه گیری اخلاقی هیچگاه با کسی که اسمش علی هست اقدام به اورکلاک نکنید.

سلام علی جان این دوست گرامی هست الان ؟!! اگه میبینیش بگو یکی گفته دمت گرم...توکه حقته هر بلایی سرت بیاد

******************************

من خاطره اورکلاکی ندارم ، فقط یه چند عددی کارت گرافیک سوزوندم ، اونم نمیخواستم بسوزه ..کارت گرافیک محترم خود زنی کرد!!!!
اما خاطرات دوستان خیلی عالی بود در کنار خنده و شادی ، آموزنده هم بود .....